این قصیده زیبا در رسای تندیس وفا و شاه ادب، حضرت عباس(ع) سروده شده:
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری ِ تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز میزنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست1
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس1- در دو بیت آخر شاعر-ابوالفضل زروئی نصرآبادی- عناصر بازی "حکم"(یک نوع بازی با ورق) را به زیبائی آورده است. در آثار شاعران و نویسندگان پیشین نیز علاوه بر استفاده از تعابیری چون "می" و "معشوق" و ...، استفاده ی هنرمندانه از عناصر بازیهایی چون شطرنج و تخته و ... نیز رواج داشته است.
مثالهایی از تلمیح به عناصر شطرنج را در زیر میبینیم:
خواجه عبدالله انصاری:
الهی عبدالله بر این بساط پیاده مانده است، رخ بر هرکه می آورد، اسب براو میدوانند. الهی آن ساعت که در شاه مات اجل مانده باشد، از دیوبند شیطان او را نگاه دار که فرزین طاعت کج رود.
کمال الدین خجندی:
به رخ چگونه نرانم پیاده های سرشک چنین که شاه دل از غم به مات نزدیک است
حافظ:
- تا چه بازی رخ نماید بیدقی* خواهیم راند عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
- نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
کمال الدین اسماعیل:
- پیاده شاه فلک در رکاب او بدود به هرکجا که رخ آورد اسب پیل تنش
- رخ سوی شاه شرع نهادم پیاده لیک در پای پیل ماندم از آن کِم** فرس نبود
خاقانی:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان***
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهنرا پیلان شب و روزش کشته به پی دوران
ای بس شه پیل افکن کافکند بشه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
پانویس*: پیاده
پانویس**: که ام
پانویس***: نام شخصی که پادشاهی در کاخ مدائن او را زیر پای فیل کشت.
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :49353

پینوشت، پانوشت، یا پانویس شرح یا ارجاعی است که در حاشیه متن جای میگیرد و ممکن است با عدد یا نشانههایی نظیر ستاره مشخص گردد و در متن نیز به آن رجوع داده شود. پانویس، در واقع، بخشی از نوشته است که برای دادن اطلاع بیشتر یا اعتبار بخشیدن به نوشته فراهم میشود؛ اگرچه جزء ضروری نوشته تحقیقی است ولی ماهیتآ بهگونهای است که نمیتوان آن را در متن نوشته جای داد.... (محسن حمدیه)